#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_98
به کل هنگ کردم اراد هم وقتی فهمید چی گفته یه لعنتی گفت و رفت بیرون وقتی داشت میرفت گفت
اراد:بیرون منتظرم بعد م رفت منم بلند شدم موهامو بستم و رفتم پایین با دیدم نشستن دارن صبحانه میخورن
طناز:سلام صبح بخیر حاله و ارام با گرمی جوابمو دادن ولی اراد با جدیت نشستم سرمیز صبحانه اراد سرش پایین بود و
اخمالو حدود نیم ساعت بعد همگی حاضر جلوی در خونه بودیم و خاله منو به زور جلو پیش اراد نشوند و من خیلی معذب
بودم .
"از زبان اراد"
بعد از این که با شریفی وکیلمون حرؾ زدم و فهمیدم که اراد اؾ خورده خیلی عصبی شده که به گردنم زد و حالا دارم
از گردن درد میمیرم دستم رو گردنم بود و داشتم گردنمو ماساژ میدادم که دیدم دستی نشست رو گردنم واز حرارت دستش
فهمیدم طناز)اخ الهی ........ نه من نیمتونم من باید حقیقتو بدونم بعد ولی این دل مگه این چیزا حالیشه من به طناز زنم
نیاز دارم ولی نمیتونم کاری بکنم و این منو ازار میده داشت گردنمو ماساژ میداد که صدای قشنگش اومد
طناز:برو رو تخت دراز بکش منم با کله رفتم اونم رفت از پایین برای کیسه اب داغ اورد گذاشت رو گردنم وجود طناز
کنارم مانند لالایی که مادر به بچش موقع خواب میگه و من نتونستم از این فرصت استفاده کنم و به خوابی عمیق و البته با
ارامش رفتم نمیدونم چند ساعتی خوابیده بودم که بیدار شدم دیدم رو تخت خوابم و اتفاقای دیشب یادم افتاد لبخندی روی لبم
romangram.com | @romangram_com