#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_91
وقتایی که عکس مامان و باباش میبینه به من با تنفر نگاه میکنه که دلیلشو نمیدونم امروز میخواستم از اراد اجازه بگیرم به
مامان زنگ بزنم دلم واسش یه ذره شده بود تقه ای به در اتاق کارش زدم با صدای جدیش گفت
اراد:کیه؟
طناز:منم طناز
اراد:بیا تو رفتم ودرو پشت سرم بستم یه عینک زده بود و داشت کتاب میخوند
اراد:کاری داشتی؟
طناز:اره میخواستم بگم اگه میشه من یه زنگ به مادرم بزنم خیلی وقت باهاش حرؾ نزدم
اراد:قرار ماهم همین بود تو دیگه حق دیدن مادر و بردارت نداری
طناز:ام...........
اراد:میتونی بری کارم زیاده مزاحم نشو از این همه بی رحمیش دلم گرفت که به اتاقم رفتم و هق هقمو تو بالشت خفه کردم
حدود نیم ساعتی داشتم گریه میکردم که دراتاقمون)من و اراد( باز شدو کسی اومد داخل معمولا ارام اینطوری میومد داخل
ولی وقتی صداشو شنیدم سیخ نشستم سرجام
اراد:تموم شد ای گریه و زاریات دوساعته منتظرم برگشتم طرفش داشت با اخم نگام میکرد
اراد:این گریه هات واسه چیه؟
romangram.com | @romangram_com