#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_89
خاله کارا مو انجام بدم وقتی چایی دم کشید چایی ریختم ببرم بالا وقتی درو بازکردم دیدم بلند شده وقتی منو دید اخم کرد
وااااااا این چرا اینطوری کرد با صدای عصبی اراد به خودم اومد
اراد:طویله نیست هاااا عین چی سرتو انداختی پایین اومدی تو یه در بزنی نمیگن بیشعوری )ای خدا یادم رفت در بزنم(
چشماش سرخ سرخ بود فکر کردم از خواب بیدار شده ولی وقتی روی میز دیدم عکس پدرو مادرش و دیدم و یه زن و
مرد دیگه اون زنه اشنا میومد رفتم تو اتاق اخه اراد رفت دست و صورتشو بشوره رفتم عکسو برداشتم با دیدن زن خشک
شدم اینکه مامان ولی این مرد پیشش کیه و اون بچه بؽلش واااای خدا دارم دیوونه میشم چرا چمشاش ابیه و یه مرد هم
پیش بابای اراد وایساده بود اِ اینکه بابا اردشیر پس چرا پیش مامان نیست داشتم نگاه میکردم که دیدم اراد اومد تو اتاق
وقتی دید عکسو نگاه میکنم با حص قاب عکسو از دستم کشید و با اعصبانیت گفت
اراد:به چه حقی به قاب عکس دست زدی ؟هاااااااااااان؟ولی من بی توجه به دادش گفتم
طناز:اراد اون مردی که پیش مامان وایساده کیه؟ اون بچه اون بچه کیه؟ چرا بابا اردشیر پیش مامان واینساده؟ که اراد
پرید وسط حرفم
اراد:اسم اون اشؽالو پیش من نیارفهمیدی؟با این حرفش خون جلو چشمامو گرفت و دهنمو باز کرد
طناز:خفه شو چطور جرئت میکنی پیش من در مورد بابام اینطوری حرؾ بزنی هااااان؟ دهنتو ببند که دیدم اراد پوزخندی
زد اراد شد همون اراد قبلی تنفر تو چشماش کاملا معلوم بود
romangram.com | @romangram_com