#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_82
دوباره میخوای امتحان کنی خداا منو ببخش (رسیدی بازار پیاده شدیم داشتیم با هم میرفتیم و به تخت های دونفره نگاه
میکردیم ولی من فکرم پیش شب موقع خواب و حرؾ های ارام بود میترسیدم که سرمو تکون دادم تا این فکر های
منحرؾ از سرم بیرون برن نه اراد اینکارو نمیکنه هیچ وقت من مطمئنم اخه دیوونه از کجا مطمئنی اون دیگه شوهرته و
تو شرعا و قانونا زنشی میتونه هر کاری بکنه منم نذاشتم ادامه بده و گفتم
طناز:وجدان جان شما لطفا خفه من به اراد اعتماد دارم پس خفه که با صدای اراد به خودم اومدم وایی این چرا اخماش تو
همه
اراد:کجایی دوساعته دارم صدات میکنم وقتی دارم باهات حرؾ میزنم باید گوش کنی فهمیدی یا نه؟
طناز:خب بابا چته داری داد میزنی: منم بلدم صدامو ببرم بالا پس به خودت فشار نیار حالا تو فهمیدی یا نه )که دیدم مثل
میر ؼضب شد بابا ؼلط کردم ای طناز خفه خون بگیری ایشالله حالا نمیشه با یه من عسل هم خوردش ولی خودمو نباختم (
اراد:تو چی گفتی؟نشنیدم )با بی تفاوتی شونه هامو انداختم بالا چون اگه یکم میترسیدم میدون میگرفت و بازم میتازوند (
طناز:هیچی گفتم به خودت فشار نیار بریم اون تخت ببینیم و جلوتر راه افتادم و در لحظه ی اخر لبخند محوی که روی
صورت اراد بود و دیدم ولی فک کنم پوزخند بود رفتیم دیدیم قشنگ بود ست قهوه ای و کرمی بود اراد هم خوشش اومد
ولی ترجیح دادیم بقیه رو هم ببینیم و همین طور برگشتیم با چیزی که دیدم خشک شدم اراد وقتی به من رسید با تعجب
romangram.com | @romangram_com