#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_80


اراد:اره از کجا فهمیدی؟ منصور:من وطاها هم بازی بودیم قبل از اشنایی با تو و بعد تعریؾ کرد تو نصفه موند چون

عاقد اومد و خطبه رو خوند وطناز دیگه شرعا و قانونا زن من شد.

از همه خدا حافظی کردیم و به طرؾ اتلیه حرکت کردیم حواسم به رانندگی بود که طناز صدام کرد

طناز:اراد؟)ای خدا چقدر قشنگ اسممو صدا میکنه( میخواستم بگم جانم ولی پشیمون شدم

اراد:بله؟ که یکم من و من کرد ولی بالاخره گفت

طناز:قضیه تخت اینا ما که قرار نیست بخریم مگه نه؟

اراد:چرا قرار نیست بخریم؟

طناز:مگه خاله چند روز میمونه ؟ چند روز دیگه میره وماهم از هم جدا میشیم این حرفش بهم خیلی برخورد انگار

اجبارا با منه خب اره اجبار ولی من دوسش دارم با خونسردی گفتم

اراد:چند روز نه بگو چند ماه خاله هرورقت بیاد زیاد میمونه مه دیدم با تعجب داره نگام میکنه بعله طناز خانوم حالا حالا

ها باهات کاردارم بعد از چند دقیقه رسیدیم اتلیه اول با اون لباسا چند تا عکس انداختیم بعد با اون یکی لباسا که زرشکی و

بنفش بودن پوشیدیم چه خوب که طناز گفت ست بپوشیم اینا عکسای یادگاری میشه برای ما بعد طناز رفت تا لباساشو

عوض کنه منم لباسامو عوض کردم داشتم یقه ی کتمو درست میکردم که دیدم یه حوری خوشگل جلوم وایساده صب کن


romangram.com | @romangram_com