#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_79
منصور:تبریک میگم داداش
اراد:ممنون منصور جون خوش حالم کردین
منصور:خواهش میکنم و بعد رو به طناز کرد و گفت
منصور:تبریک میگم زن داداش
طناز:ممنون و منصور دستشو گذاشت پشت کمر زن داداش و گفت
منصور:زن داداش اینم ستاره همسر بنده و ستاره رفت با طناز روبوسی کنند که منصور گفت
منصور:بالاخره قاطی مرؼا شدی تو که گفتی نمیخوام ازدواج کنم چی شد این قدر سریع چون منصور داداشم بود همه چیو
بهش گفتم بعد با تعجب گفت
منصور:تو چیکار کردی پسر؟ با زندگی یه دختر بازی کردی؟ میگی اون پد..... نذاشتم ادامه بده مجبور بودم پیش
منصور اعتراؾ کنم
اراد:من قبل از این که بدونم دختر اردشیر عاشقش شدم که دیدم منصور لبخندی زد و گفت
منصور:خانومت برام خیلی اشناس انگار جایی دیدمش برادر چیزی نداره؟
اراد:چرا یه برادر داره به اسم طاها
منصور: طاها؟یعنی منظورت پسره اتابک مشیری؟ اره منصور از کجا فهمید
romangram.com | @romangram_com