#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_73
که بعدا فهمیدم همون دوستش بود که طلا فروشی داره رفتیم داخل محضر بعد از چند دقبقه دیدم یه مرد همسن اراد با یه
زن که از چهرش مهربونی میبارید اومدن سمت ما و پسره اراد بؽل کرد و گفت
پسره:تبریک میگم داداش اراد گفت
اراد:ممنون منصور جون خیلی خوش حالم کردی
منصور:خواهش میکنم بعدم رو کرد به من وگفت
منصور:تبریک میگم زن داداش
طناز:ممنونم بعدم دستشو گذاشت پشت کمر خانومه و گفت
منصور:زن داداش اینم همسر بنده ستاره خانوم هستن اونم با من روبوسی کرد
ستاره:تبریک میگم عزیزم
طناز:خیلی ممنون خیلی ازشون خوشم اومد بعد از این که عاقد برای بار سوم گفت قبول کردم چون زیر لفظی اینارو
گرفته بودم
طناز:با اجازه بزرگترای جمع بله و من رسما و قانونا و شرعا زن اراد تهرانی شدم که هیچی ازش نمیدونم بعد از عقد
اراد دست منو گرفت و از همه خداحافظی کرد و به طرؾ اتلیه حرکت کرد تو راه حرؾ باز کردم
طناز:اراد؟
romangram.com | @romangram_com