#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_72
اراد:باشه زنگ میزنم میارن متعجب گفتم
طناز:بیارن؟
اراد:اره دیگه دوستم طلا فروش میگم اون بیاره محضر سرمو به نشونه فهمیدن تکون دادم رفتیم پایین خاله به به و چه چه
راه اناخت و اراد با یه لبخند خاصی نگام میکرد واااااااااا جلل الخالق این چرا اینطوری نگام میکنه رنگ چشمای عسلیش
خیلی خاص بود خیلی با اون چشماش داشت منو میخورد این امروز چش شده که با حرؾ خاله نگاهشو از من گرفت
خاله:اراد پسرم وقتی بعد از عقد رفتین اتلیه بعد از تموم شدن از اتلیه هم برین تخت اینا سفارش بدین برای اون اتاق بالای
بالاخره اون اتاق برای شماست که با حرؾ خاله من چشمام چهارتا شد اتاق؟تخت؟واااااای خدا چرا الان فهمیدم من و این
گودزیلا تو ی یک اتاق میخوابیم خاک بر سرم که دیدم پهلوم سوراخ شد برگشتم دیدم ارام داره با شیطنت نگام میکنه با
عصبانیت گفتم
طناز:چته وحشی؟ پهلوم سوراخ شد
ارام:زن داداش مراقب باشی هاااا دیگه عروسی در کار نیست امروز عروس میشی دل تو دله داداشم نیست تا یه لقمه
چپت کنه من کاری ندارم ولی من میخوام تا دو سه ماه دیگه عمه شم از حرفاش ترسم بیشتر شد ولی اون گذاشت پای
خجالت از خونه راه افتادیمطرؾ محضر وقتی رسیدیم یه پسر اومد طرفمون و با اراد روبوسی کرد و جعبه ای بهش داد
romangram.com | @romangram_com