#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_71

خاله:طناز جان خاله امروز اینو تو محضر بپوش و یه شال سفید هم از ارام بگیر

طناز:چشم خاله جون خاله جان اگه اجازه بدین من یکم برم استراحت کنم

خاله:برو عزیزم برای عصر حالت خوب باشه بلند شدم و رفتم تو اتاقم وگوشیمو به نیم ساعت بعد کوک کردم و خوابیدم

با صدای گوشی بلند شدم و دست و صورتمو شستم شروع کردم به شونه کردن موهام بعد از این که شونه کردم با کش

محکم بالای سرم بستم وقتی موهامو دم اسبی میبستم جذاب تر میشدم شروع کردم به ارایش کردن جوری ارایش کردم که

با همه لباسام بیاد ارایشم زیاد نشد خیلی کم رنگ و دخترونه و بعد سشوار و شونه رو برداشتم و به موهای دم اسبیم حالت

دادم تا وقتی خواستم باز کنم بد دیده نشه مانتوی شیری رنگو پوشیدم و شالی که ارام داده بود هم سرم کردم با کفش و

شلوار تازم و چادر سفیدی که خاله بهم داده بود گذاشتم تو کیفم و به طرؾ در حرکت کردم خواستم در بازکنم که در باز

شد و اراد اومد تو

اراد:طنازحاض......... وقتی دید حاضرم گفت

اراد:اگه تموم شد بریم پایین

طناز:بریم )انگار بهم قول داده بودیم با هم خوب حرؾ بزنیم(

اراد:اِ طناز یه دقیقه وایسا ببین کدوم یک از این حلقه ها قشنگن و بعد گوشیو به طرؾ من گرفت هموشون قشنگ بودن

ولی یکیش هم ساده وهم شیک بود اونو انتخاب کردم

romangram.com | @romangram_com