#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_70


اراد:برو بپوش

طناز:لازم نیست خریدم دیگه

اراد:اضافی که عیب نمیکنه برو بپوش میگم

طناز:نمی خوام دستت درد نکنه پوفی کشید و منو به سمت اتاق پرو هل داد

اراد:مثله ادم نمیری باید بزور ببرمت برو بپوش منم بزور پوشیدم ولی از پوشیدنم راضی بودم اومدم بیرون و یاسمنی

رنگ اونو برداشتم و رفتیم براش کیؾ و کفش خریدیم و بعد رفتیم سراغ لباس های اراد اراد هم یه پیرهن شیری رنگ و

با شلوار سیاه و یه پیرهن بنفش با شلوار زرشکی خرید بعد یک دست کت وشلوار سیاه و یک پیرهن فیروزه ای و یاسمنی

ویک جفت کفش ورنی سیاه خریدیم خسته و کوفته از مؽازه اومدیم بیرون که اراد گفت

اراد:طناز دارم از گشنگی میمرم بریم یه رستورانی چیزی ؼذایی بخوریم بریم چون خودم گشنم بود مخالفتی نکردم بعد از

این که با اراد ؼذا خوردیم سوار ماشین شدیم دیدم خستگی از اراد میباره و من با این ریخت به خاطره همین گفتم

طناز:اراد برو خونه هم تو استراحت کن هم من به خودم برسم )انگار نمیدونم همه اینا یه بازی کوتاه و لی خیلی دوست

دارم از اراد یه عکس داشته باشم( که اراد موافقت کرد و رفت سمت خونه وقتی رسیدیم ارام از من اویزون شد و همه

لباسارو ریخت زمین چشای خاله و ارام با دیدن لباسا برق زد انگار چراغ روشن کردی که خاله گفت


romangram.com | @romangram_com