#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_64
اراد:چشم خاله جون و دیگه تو سکوت ؼذا خورده شد و رفتم بالا و گوشی برداشتم و به عکسای طاها و بابا و مامان و
دلقک بازی های خودم نگاه کردم و گریه کردم و نفهمیدم کی خوابم برد صبح با صدای ارام بیدار شدم و رفتم پایین
صبحانه خوردم که اراد گفت
اراد:حاضر شو بریم طناز جان )ههههه طناز جان انگار همین دیروز نگفت که خدمتکارشم(رفتم بالا و با لباسی که با اراد
اومدم پوشیدم و رفتم پایین اراد با دیدن من بلند شد و حاضر شد و رفت حیاط تا ماشین روشن کنه بعد از این که سوار
شدیم به طرؾ ازمایشگاه حرکت کردیم و اراد مشؽول رانندگی بود منم به بیرون نگاه میکردم که سرمو چرخوندمو دیدم
تو فکره اراد قیافه جذابی داشت یعنی میتونست ارزوی هر دختری باشه ارزوی منم همچین پسری بود ولی اراد نه چون
اخلاق نداره که با صداش خودمو به فحش بستم اراد:مورد پسند خانوم واقع شدم؟یا نه؟ از خجالت سرمو انداختم پایین که
صدای پوزخندش اومد )عوضی( دستشو برد سمت سیستم و روشنش کرد که ای کاش دستش میشکست و روشنش نمیکرد
خودم حالم خیلی خوب بود این اهنگم حالمو بدتر کرد
"بؽضم گرفته وقتشه ببارم
چه بی هوا هوای گریه دارم
باز کاؼذام با تو خط خطی شد
romangram.com | @romangram_com