#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_63
های مارو که تو دستمون بودن نشونش داد گفت
اراد:طناز مال منه و اجازه نمیدم هیچ کس حتی تو بدونی بهش نزدیک شی این حرؾ اراد باعث شد احساس امنیت کنم و
دستشو دور کمرم حلقه کرد که باعث حرص خوردن ساسان شد و گفت
اراد:فردا مراسم عقد من وطناز و دیگه حق دیدن طناز ندارین
دایی:ولی طناز....... که با عث شد لبحند تلخی بزنم و بگم
طناز:اینم قسمت من بود فقط شما مراقب مامان باشین بزارین بعد اومدن طاها بهش بگین و بگین تو این مدت رفته شمال
برای کامل کردن تحقیقاتش دایی جون چند ماه دیگه طاها ازاد میشه دست اونم بگیر خداحافظ دایی جون و با بؽض به اراد
گفتم
طناز:بریم اراد اونم سرشو تکون داد و با هم رفتیم و سوار ماشین شدیم و من بی صدا داشتم اشک میریختم رسیدیم خونه
اراد رفت تو اتاق خودش و منم تو اتق خودم خدارو شکر خاله و ارام خونه نبودن نمیدونم چقدر خوابیدم که دیدم یه نفر
داره صدام میکنه که دیدم ارام ارام:طنازی بلند شو خانومی وقت شام اقاتون گفتن تا تو نیای شام نمیخوریم بدو بریم که
دارم از گشنگی تلؾ میشم به زور و احترام خاله رفتم پایین و کمی ؼذا خوردم که با حرفی که خاله زد کمی خوشحال شدم
خاله:اراد پسرم فردا که رفتید جواب ازمایشارو بگیرید حلقه و چند دست لباس هم بگیرید و برید اتلیه و چند تا عکس
یادگاری باشه ؟
romangram.com | @romangram_com