#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_61
طناز:درست حرؾ بزن ساسان دیدم تعجب کرد
ساسان:طناز تو داری به خاطره یه پسر زپرتی با من این جوری حرؾ میزنی ؟اره؟
طناز:بس کن ساسان
ساسان:خیلی خب حالا دارم بهت پیشنهاد میدم که میتونی خودتو نجات بدی
طناز:چی؟
ساسان:با من ازدواج میکنی؟ طناز به خدا من دوست دارم عاشقتم اره ازدواج میکنی؟ اومدم جوابشو بدم که دیدم اراد حمله
کرد بهش
اراد:تو چه ؼلطی کردی مرتیکه هااااااااان؟ دایی سعی میکرد جداشون کنه که بالاخره با چند نفر از ادمای کافی شاپ
جداشون کردن صورت ساسان پر خون بود
ساسان:چرا این طوری میکنی حیوون؟ چیه جرمه؟ اصلا به تو چه ؟اون مجبوره با من ازدواج منه چون تو بچگی این
حرفارو زدن اون الان نامزد من حساب میشه من با تعجب داشتم به دروؼایی که میگفت فکر گوش میکردم که با صورت
متعجب اراد روبه رو شدم نمیدونم چرا از اراد دفاع کردم
طناز:اِ ساسان چرا داری دروغ میگی؟ که با نگاهی که به من کرد کلا لال شدم که باعث شد اراد پوزخند بزنه که ساسان
عصبی تر میشه و میاد پیش من وبا صدای بلندی میگه
romangram.com | @romangram_com