#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_57

اراد:هیشششش هیچی نگو فقط تحمل کن باشه من پیشتم اونم سرشو به معنی باشه تکون داد به پرستار گفتم

اراد:کارشو انجام بده و منم سره طنار بؽل کردم و دیدم داره دستش میلرزه دستشو گرفتم پرستار پنبه رو کشید و چند

ضربه زد به ست طناز و سرنگ فرو کرد که طناز خواست دستشو بکشه که من مانع شدم و دستشو محکم نگه داشتم که

جیػ طناز رفت بالا و اسممو صدا کرد

طناز:ایییییییییی اراد که محکم تر بؽلش کردم چون واقعا دیوونه شدم و این بار تونست خون بگیره و سرنگ کشید بیرون

که دیدم طناز شروع به لرزیدن کرد با نگرانی صداش کردم

اراد:طناز؟ چرا داری میلرزی دختر؟وقتی دیدم جوابی نداد کتمو دراوردم و انداختم روش و بلندش کردم و به خودم

چسبوندمش و به طرؾ ماشین رفتیم خواست بشینه جلو که نزاشتم و در عقب باز کردم و مجبورش کردم دراز بکشه و

براش شیر کاکائو وکیک شکلاتی گرفتم تا بخوره تا فشارش بیاد بالا و مجبورش کردم همشو بخوره خواست بلند شه که با

اخم گفتم

اراد:کجا بلند میشه یه نیم ساعت بخواب

طناز:مگه نمیریم ساعت یازده با دایی قرار داریم )با لحن دستوری گفتم (

اراد:خیر نیم ساعت باید بخوابی خواست مخالفت کنه که انگشتمو رو دماؼم گذاشتم و بهش اشاره کردم دراز بکشه اونم

دراز کشید و زود خوابش برد منم با خیال راحت به این دختره که قرار بود ظاهرا خدمتکار من بشه نگاه کنم من از این

romangram.com | @romangram_com