#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_56


پرستار:دستت نلرزه و دستشو محکم گرفت و سوزن فرو کرد تو دستش که صدای اخ طنازاومد گفتم حتما دردش گرفته که

دیدم پرستار سرنگ دراورد و دوباره کرد تو دستش بازم صداش اومد ولی بلند نبود که دیدم پرستار با کلافگی بازم

سرنگ اورد بیرون و بازم خواست بکنه تو دستش که طناز با گریه گفت

طناز:نه تورو خدا تحمل ندارم و با صدای بلندی گریه کرد رفتم پیشش با نگرانی گفتم

طناز:طناز!طنازچی شده؟ چرا داری گریه میکنی ؟هان؟دیدم داره با چشمای اشکی نگام میکنه پیچیدم سمت پرستار از اون

پرسیدم

اراد:چی شده خانوم پرستار؟ که با حرص جواب داد

پرستار:هیچی اقا خانمتون بد رگ هستن نتونستم ازشون خون بگیرم گریشون درومد بعدم گفت

پرستار:خانمتون لوس تشریؾ دارن به جای این که شوهر میکردن باید کمی بزرگ میشدن که با این حرفش عصبی شدم

این چه طور جرئت کرده به زن من اینطوری بگه با عصبانیت گفتم

اراد:به شما ربطی نداره شما کارتون بکنید و رفتم پیش طناز و اروم بهش گفتم

اراد:طناز خانومی یکم تحمل کن دیگه باشه ؟ با گریه ای که کرد دلم لرزید

طناز:ولی اراد من ........ نزاشتم ادامه بده و گفتم


romangram.com | @romangram_com