#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_54


اراد:طناز؟ چیشده ؟چرا داری گریه میکنی؟ هان؟ نتونستم حرفی بزنم و گریم بیشتر شد اراد رو به پرستار کردو گفت

اراد:چی شده خانوم پرستار؟

پرستار:هیچی اقا خانمتون بد رگ هستن نتونستم ازشون خون بگیرم گریشون درومد بعدم با حرص بیشتری گفت

پرستار:خانمتون خیلی لوس تشریؾ دارن به جای این که شوهر کنن باید بزرگ میشدن که با این حرؾ اراد عصبی شد

اراد: شما به کارتون برسین به شما این چیزا ربطی نداره بعدم اومد پیش من که داشتم گریه میکردم و سرمو بؽل کرد و

اروم تو گوشم گفت

اراد:طناز خانومی یکم تحمل کن باشه با گریه گفتم

طناز:ولی اراد من.......

اراد:هیششش هیچی نگو فقط یکم تحمل کن باشه؟من پیشتم )نمیتونم چرا قبول کردم ( سرمو تکون دادم اراد با اخم به

پرستار گفت که کارشو انجام بده منم داشتم از ترس پس میوفتادم اراد سرمو بؽل کرد و گذاشت رو سینش و دستمو نگه

داشتت که پنبه رو کشید و چند تا ضربه زد و سرنگ فرو کرد که من خواستم دستمو بکشم عقب که اراد دستمو محکم نگه

داشت و صدای من رفت بالا و ناخداگاه اسم اراد صدا کردم

طناز:ایییییییییی اراد که اراد منو محکم تر گرفت و این بار تونست خون بگیره که درست یک دقیقه نکشید که لرز کردم


romangram.com | @romangram_com