#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_48
خاله:ارام برو بیرون و اراد صدا کن
ارام:وااااا خاله بگو فقط من اضافیم دیگه
خاله :برو بیرون ورپریده
ارام:چشم رفت و بعد از چند دقیقه اراد اومد تو با خالش خیلی مهربون بود فقط اخلاق سگش مال من بود
اراد:جونم خاله؟
خاله:ارادپسرم عروسی کی میگیرین؟من تعجب کردم ولی اراد زود جواب داد
اراد:راستش خاله منو طناز باهم حرؾ زدیم و طناز گفت من عروسی نمیخوام چون نه مادری دارم نه پدری )ای روتخته
بشورنت که داری عوض من حرؾ میزنی اقا من لباس عروس میخوام ( خاله متعجب گفت
خاله:راس میگه طناز؟اره خاله تو عروسی نمیخوای؟ لبخند زوری زدم چیکار کنم دیگه مجبورم از ارزوهام دست بکشم
چون میدونم چه حیوونیه
طناز:اره خاله جان
خاله :باشه پس اگه اینجوری میخوای من حرفی ندرام اراد پسرم میتونی بری ولی طناز تو بمون با تو کار دارم یا
حضرت عباس چیکار داره اراد بدون هیچ حرفی رفت بیرون و من نشستم پیش خاله خانم و اون با محبت دستای منو
romangram.com | @romangram_com