#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_44
اراد:راستش خاله جان طناز پدرو مادر نداره تنهاس )بمیری من مادر دارم کس و کار دارم(
خاله:باشه پس زنگ میزنم عاقد بیاد همین امروز همه چی تموم شه
اراد:حالا چه عجله ای
خاله؟ خلاه:عجله نداشتی که داشتی دختر مردم میخوردی یکم دیگه دیر میرسیدم دوروز دیگه میدیدم ازدواج نکردی و
بچه داری که صدای اعتراض اراد اومد
اراد:خاااااااااااله جان بس کنیم دیگه
خاله:مگه دروغ میگم؟
اراد:باشه خاله جان زنگ بزنین
طناز:ولی که با اخم اراد لال شدم من ادم نیستم .به عاقد زنگ زدن و قرار شد برای نه شب اینجا باشه منم با ارام به
ارایشگاه فرستادن تا ابروهامو بردارم و صورتمو تمیز کنم بعد برگشتن به خونه همه داشتن با تعجب نگام می کردن که
خاله خانوم با مهربونی گفت
خاله:ماشالله عجب عروسی داریم من به اراد حق میدم تحمل نداشته باشه خوشگل بودی خوشگل تر شدی
طناز:ممنون شما لطؾ دارین و برگشتم برم که دیدم اراد یه جور خاصی نگام میکنه رفتم بالا تا به بخت سیاهم فکرکنم تو
romangram.com | @romangram_com