#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_43

اراد:خاله جان توضیح میدم خاله خانوم اخماشو کشید تو هم

خاله:چیو میخوای توضیح بدی هر چی بود رو دیدم دیگه چی میخوای توضیح بدی مادرت اینطوری بود یا پدرت واقعا

ازت انتظار نداشتم از خجالت اب میشدم برم زمین که با حرفی که اراد زد بدنم یخ کرد

اراد:راستش خاله جون من وطناز بهم علاقه داریم و میخوایم باهم ازدواج کنیم یا حضرت عباس این چی داره میگه من کی

به این گوریل ابراز علاقه کردم که خودم خبر ندارم از قیافه خاله هم تعجب میبارید باریدن که چه عرض کنم فوران

میکرد اراد اومد پیشم و دستشو درو کمر من حلقه کرد که با این کار به من برق سه فاز وصل کردن

اراد:مگه نه عشقم؟ و یه فشاری به پهلوم اورد که فک کنم سوراخ شد )الاغ(

طناز:راس....راست میگه که میتونم قسم بخورم نفسی که اراد از سر اسودگی کشید و شنیدم

خاله:چرا زود تر نگفتین؟

اراد:اخه الان جواب مثبت گرفتم

خاله :خب پس زنگ بزنین مامانو بابای طناز بیان واسه عقد فردا عقد کنین

اراد:همین فردا خاله جان؟

خاله:اره پس کی؟ شما دوتا رو دیگه نمیشه ول کرد بزارین محرم شین بعداً که من از خجالت اب شدم بمیری اراد

خاله :زود زنگ بزنین بیان

romangram.com | @romangram_com