#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_42


اراد:خفه شو طناز گفته بودم با من در نیوفت بی میبینی میخوای مرد بودنمو نشونت بدم میخوای نشونت بدم و بی ابروت

کنم اره میخوای )واقعا ازحرفم پشیمون شدم حالا بزنه بدبختم کنه چه گهی خوردم از این بیشرؾ همه چی برمیاد

وضعیتمون جوری بود که اگه کسی ازدرمیومد تو فک میکرد اراد داره منومیبوسه (نفسای گرمش داشت به گردنم میخورد

طناز:ولم کن وحشی ازتوبیشرؾ هرکاری برمیاد نامرد که نعره زد تو صورتم فک کنم کر شدم

اراد:طناااااااااااااز

طناز:برو اونور تا داد نزدم و ابروت نبردم

اراد:راحت باش اگه حنجرتو پاره هم کنی کسی نیست صداتو نمیشنوه چون دیوارای این جا عایق داره پس که یک دفعه

در باز شد و خاله خانوم اومد تو انگار میخواست چیزی بگه که خشک شد

خاله:ارادپسر....... که ارادعین جن زده ها پرید اونور خاک تو سرم حالا فک میکنه داشتیم چیکار میکردیم نمیفهمه که

داشتیم عین موش و گربه میجنگیدیم دیدم خاله خانوم روی من زوم کرده وقتی به خودم نگاه کردم فهمیدم چی شده هاااااان؟

هییییییییین خاک به سرم تمام دارو ندارم که افتاده بیرون و روسری هم از سرم افتاده خب بیچاره حق داره عین مجسمه

بمونه

خاله :ا....اراد تو داشتی چیکارمیکردی ؟)نه خدار شکر زندس داره حرؾ میزنه(


romangram.com | @romangram_com