#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_41

اراد:نشنیدم چی گفتی ؟

طناز:چشم همین الان

اراد:زود رفتم پایین و براش چایی اوردم تا کوفت کنه ای خدااااااااااا منو بکش طاها بمیری که به خاطره تو این همه

حقارت میکشم رسیدم به اتاق اراد ولی این بار عین ادم در زدم وقتی اقای تهرانی اجازه دادن وارد شدم چایی گذاشتم رو

میز

اراد:بشین نشستم که گفت

اراد:ببین طناز از این به بعد فقط جلوی خاله خانوم تا موقعی که این جاس تو به عنوان دوست فامیلیمون هستی ولی بعد به

عنوان خدمتکار مخصوص من تو این خونه کار میکنی باید به من احترام بزاری هر روز صبح خموم منو اماده میکنی هر

روز این موقع برام یک روز درمیون چایی و قهوه همراه با کیک میاری هر روز باید لباسام اتو کشیده و تمیز باشه هر

چی گفتم باید بگی چشم حتی ازت جونتو خواستم

طناز:بگو پادگان

اراد:از اون بدتر دیگه لازم نیست بلبل زبونی کنی هر چی گفتم میگی چشم و گرنه بد میبینی

طناز:تو خواب ببینی بهت بگو چشم دیدی گفتم مرد نیستی اگه مرد بودی زورتو به رخم نمیکشیدی )ای لال از این دنیا

بری طناز(مثل اونروز حمله کرد و یقمو گرفت از خشم داشت میلرزید

romangram.com | @romangram_com