#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_39
اراد:بلند شین بریم استقبال تو هم طناز میگی ز دوستای فامیلیمون هستی نمیگی مستوفی میگی .... میگی مشیری فهمیدی
؟نمیدونم چرا مخالفت نکردم مشیری این اسم برام اشناس این که همونیه که مامان هر وقت میرفت سرخاک اقاجون و
خانوم جون سرخاک مشیری هم میرفت وقتی میپرسیدم کیه اه میکشید و میگفت یکی از دوستانه اراد اینو از کجا
میشناسه؟با اومدن خاله خانوم حواسم پرت شد پس خاله خانوم اینه واای خداجون اراد چقدر مهربون باهاش حرؾ میزد
دیگه تامل نکردم و سلام دادم
طناز:سلام
خاله:سلام دخترم ارادجان معرفی نمیکنی؟
اراد:چرا خاله جان ایشون طناز مشیری هستن از دوست های فامیلی چند وقتی اومدن ایران ولی چون کسیو ندارن پیش ما
مهمان هستن و خاله خانوم به معنی فهمیدن سرشو تکون داد حالا فهمیدم اراد رنگ چشماشو از کی به ارث برده از خالش
حتما مادرش هم چشماش این رنگی بود خلاصه رفتیم تو و من فهمیدم اراد با همه مهربونه به جز من بدبخت تو فکر بودم
که با صدای اراد به خودم اومدم
اراد:خب خاله جان شما خسته اید برید بالا کمی استراحت کنین
خاله خانوم:اره پسرم من برم بالا شما جوونا هم باهم اختلات کنین و بعد خندید بعد از رفتن خاله اراد بازم سگ شد
اراد:من میرم تو اتاقم هر وقت زنگ زدم هر چی خواستم تو برام میاری فقط تو )این جاشو به صورت تاکیدی گفت(
romangram.com | @romangram_com