#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_38
سرمو انداختم پایین و مشؽول خوردن که تلفن زنگ زد و اکرم خانوم سریع جواب داد
اکرم:بله بفرمایید؟اِاِ شمایین ؟ با چیزی که گفت قاشق تو دستم خشک شد
اکرم: نه خانوم درسته مگه شما کجایید؟ چی؟ کجا؟ بله خوش اومدین الان میام فقط کمی صبر کنین خدانگهدارتون
اراد؟ چی شده اکرم خانوم؟
اکرم:اقا خاله خانوم پشت درن کلا بادم خالی شد به طناز نگاه کردم اینو چیکار کنم
اراد:بلند شین بریم استقبال تو هم طناز میگی از دوستای فامیلی هستی نمیگی مستوفی میگی ....میگی مشیری شماهم
چیزی نمیگید فهمیدید؟
طناز:باشه رفتیم برای استقبال
.
"از زبان طناز"
وقتی رسیدیم سرمیز متوجه اراد روی خودم شدم ولی خودمو زدم به بیخیالی و مشؽول خوردن شدم که یک دفعه تلفن
زنگ زد و خاله اکرم رفت تا جواب بده که یه دفعه چشمم به قیافه متعجب اراد افتاد این چرا امروز هی تعجب میکنه که
وقتی اکرم خانوم گفت خاله خانوم پشت دره با قیافه زاری به من نگاه کرد بعد گفت
romangram.com | @romangram_com