#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_33
بخوره رو دوست ندارم و بهش دست نمیزنم بتحرفی که زد اتیش گرفتم و دستمو اوردم بالا و با تمام توان خوابوندم زیر
گوشش واای خداجون ؼلط کردم این چرا اینجوری نگاه میکنه ؟ببخش بابا من بچگی کردم ولی خودمو نباختم یا حضرت
سادات حمله کرد خواستم فرار کنم که افتادم دستش
اراد:تو چه ؼلطی کردی دختره هرزه منو مبزنی مگه دروغ میگم ؟ یه بلایی سرت بیارم اون سرش ناپیدا دیگه داشت
گریم میگرفت پرتم کرد تو ماشین و خودش هم نشست پشت فرمون از چشمای خوشگل عسلیش خون میبارید دیگه عسلی
نبود دریای خون بود این زبون من که لال نمیشه
طناز:کدوم گوری میری ؟وایسا ببینم
اراد:دارم میبرم جهنمتو نشون بدم میریم خونه من
طناز: ولی من؟
اراد:دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
طناز:مگه دست توئه؟ )ای لال بشی طناز(
اراد:حالا میبینیم دست من یا نه وااااای خداجون راست راسکی داره یه ور دیگه میره دیگه به معنای واقعی ترسیده بودم
فکر کنم ترسو از چشمام خوند که پوزخندی زد و گفت
اراد:چیه ترسیدی کوچولو اون زبون دوازده متریت کو پس؟ گریم گرفت
romangram.com | @romangram_com