#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_30
اراد:پوففففؾ کجا؟ که دیدم خوش حال شد و گفت
طناز:کافی شاپ میخک ساعت 2
اراد:میبینمتون
طناز:خداحافظ
اراد:خداحافظ که ارام با خوشحالی پرید بؽلمو گونمو بوسید و ازم تشکر کرد به روش لبخندی زدمو و به عکس
چهارنفریمون نگاه کردم چقدر خوشحال بودیم ولی اردشیر این خوشی رو از ما گرفت بازم اتیش کینه تو دلم شعله ور تر
شد منم خوشی از خانوادش میگیرم اینبار نوبت دخترش باید نقشمو اجرا کنم اره وقتشه خوشحال بلند شدم حاضر شدم و به
طرؾ ماشینم حرکت کردم که بعد از یه ساعت رسیدم اخی نازی چه دختر وقت شناسی ولی برای اجرای نقشه اخمامو
کشیدم تو هم و رفتم تو پشت به من نشسته بود.
"اززبان طناز"
تو کافی شاپ منتظر اقا نشسته بودم که هر وقت دلشون خواست تشریؾ بیاره با پام رو زمین ضرب گرفته بودم که
صداش رو از پشت سرم شنیدم
اراد:سلام
romangram.com | @romangram_com