#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_26


دایی:اوممممم چی بگم باشه دایی جون من میگم

طناز: مرسی دایی جون سرمو تکیه دادم به شیشه و به "اهنگ دل من دل تو مرتضی پاشایی" گوش میکردم و سنگینی

نگاه ساسان حس میکردم ولی سعی میکردم توجه نکنم تازگیا خیلی بهم توجه میکرد هر لحظه که به خونه نزدیک تر

میشدیم استرس من برای روبه رو شدن با مامان بیشتر میشد مامان بعد از مرگ بابا دیگه تحمل یه فشار دیگه ای رو نداره

یه فشار مساوی با بیهوش شدن مامان الانم دکتر گفته اگه زیاد به قلب مامان فشار بیاد قلبش از کار می افته رسیدیم خونه

همین که رسیدیم مامان از اتاق اومد بیرون معلوم بود تازه از خواب بیدار شده

مامان: سلام پس طاهای من کو؟

دایی :بس کن خواهر من قرار نبود که طاها رو بیاریم رفته بودیم که حکمش اجرا کنن اجرام کردن که......... ایجا دایی

متوقؾ کرد

مامان:که چی؟ بگین ببینم وقتی مامان دید از دایی صدا نمیاد رو به ساسان گفت

مامان:ساسان عمه تو بگو

ساسان: چی بگم عمه جون وقتی از ساسان هم ناامید شد طرؾ من برگشت

مامان:طناز مامان تو بگو ؟


romangram.com | @romangram_com