#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_27
طناز:مامان من راستش من با التماس به دایی نگاه کردم
دایی: بشین خواهر بگم
مامان:نه همین طوری خوبه
دایی:بشین خواهر من
مامان:باشه بگو
دایی:قول بده به خودت فشار وارد نکنی که مامان سرشو به معنی باشه تکون داد
دایی:ببین خواهر اون تهرانی نامرد رضایت نداد ما فقط تونستیم کمی از پولشو جور کنیم اونم رضایت نداد دادگاه هم به
خاطره همین طاهارو که به این جاس که رسید مکث کرد
مامان بی حوصله گفت : خب؟
دایی: خب طاها به مدت 3 سال زندانی میشه و اگه پولو بدیم حدودا یکسال تو زندان میمونه اگه تهرانی رضایت بده مامان
فقط گریه میکرد دایی کمک کرد مامان بره تو اتاق تا دراز بکشه سامان هم داشت معاینش میکرد به منم گفت برم یک
لیوان اب بیارم تا مامان قرصاشو بخوره رفتم بیارم که زنگ درو زدن عمو اینا بودن سلام گفتم و رفتم تا اب به مامان بدم
تا قرصاشو بخوره و سامان ارامبخشی به مامان زد البته مامان مخالفت میکرد ولی بالاخره تسلیم شد گوشیمو برداشتم و به
ارام زنگ زدم ولی هرچقدر زنگ زدم برنداشت داشتم ناامید میشدم که صدای بله اومد ولی این اراد بود
romangram.com | @romangram_com