#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_161

اراد و طاها خیلی خوب شده بود طوری که منصور و طاها باهم شریکی کار یکردن گرم صحبت بودن که به اراد گفتم

طناز:داریم میریم لباسامون عوض کنیم

اراد:باشه با ارام رفتیم تو اتاق خواب ستاره اینا داشتم ارایشمو تجدید میکردم که زیر دلم تیر کشید و یه ای بلند گفتم و

دستامو زیر دلم گذاشتم که یک دفعه چیزی یادم اومد مگه امروز چندمه؟وای خدا امروز 21 و روز ی که عادت میشم ای

ستاره خدا بگم چیکارت کنه حالا من چه گلی به سرم بگیرم که همون لحظه ستاره اومد تو خاک تو سرم همینو کم داشتم

ستاره:اِ طناز تو چرا رنگت پریده ؟ببینم نکنه؟اره؟

طناز:چی:

ستاره:عادتی اره؟

طناز:از کجا فهمیدی

ستاره:حالا با هزار خجالت گفتم

طناز:ببینم ستاره چطوری بگم دیدم اون چیزه حیثیتی گرفت جلوم ازش گرفتم رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون دلم درد

میکرد همیشه اولین روز من بدبختم بعضی وقت ها از درد گریه میکردم جشن هم زهرمارم شد اَه لعنتی رفتم بیرون که

دیدم اراد کنارش جا باز کرد نشستم نارش که گفت

اراد:چیشده طناز؟چرا رنگت پریده؟ ای وای خاک به سرم چقدر تیزه

romangram.com | @romangram_com