#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_149

به اینجاش رسید سرمو انداختم پایین که طاها گفت

طاها:تو چی؟ دوسش داری؟ طناز:اِداداش؟ طاها:میخوام بدونم اگه دوسش نداری و به اجبار اینجا هستی از اینجا

ببرمت

طناز:نه داداش من واقعا اراد دوست دارم خیلی هم دوست دارم

طاها :پس خوشبخت شی امید....... که اراد اومد و حرؾ طاها قطع شد

اراد:ببخشید طاها:خواهش میکنم

اراد:خ

خب گفتیم شما بیاین تا یه چیزایی بهتون بگیم و یه چیزایی بهمون بگین

طاها:میشنوم اراد:خب طناز تو شروع کن

طناز:بابای من کیه طاها؟ طاها تعجب کرد

طاها:حب معلومه اردشیر مستوفی که با این حرؾ به طرؾ اراد چرخیدم اخماش تو هم بود

طناز:نه بابای واقعیمو میگم کی بود؟

طاها:خب گفتم اردش...... که پریدم وسط حرفش

طناز:چند لحظه صبر کن و به طرؾ اتاق اراد رفتم و عکس پدر و مادرش و پدرو مادرم و اون مرد به اصطلاح پدرم

romangram.com | @romangram_com