#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_148
طناز:نه داداش خداحافظ ساعت نزدیکای یازده بود و دل تو دل من نبود که زنگ زدن رفتم پشت پنجره داداشی من چقدر
لاؼر و خمیده شده بود الهی ابجیش فداش شه
طناز:اراد؟
اراد:جونم؟ طناز:میشه من از طاها سوال بپرسم
اراد:باشه عزیزم تو بپرس که طاها اومد تو دوییدم طرفش
طناز:داداشی؟ اونم بؽلم کرد طاها:جون داداشی؟ عمر داداشی؟ دلم برات یه ذره شده بود خوبی خوشگلم؟
طناز:معلومه که خوبم که صدای اراد اومد اولا وقتی با طاها صحبت میکرد تنفر تو صداش بود ولی الان اونطوری نبود
اراد:سلام اقا طاها خیلی خوش امدین طاها:سلام ممنونم اراد:بفرمایید بشینید منم رفتم تو اشپزخونه براشون چایی
ریختم و بردم و نشستم رو مبل کنار اراد که صدای موبایل اراد بلند شد و اونم رفت تا جواب بده همین که اراد رفت طبقه
بالا طاها پرسید
طاها:طناز از زندگیت راضی هستی؟ طناز: بله طاها:رفتاراش فرق کرده چیزی شده؟ طناز:الان خودت
میفهمی؟
طاها:اذیتت که نمیکنه طناز طناز:اِ داداش بس کن اراد فقط با شما بد رفتار میکرد از اول با من خوب بود و من....که
romangram.com | @romangram_com