#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_144


میشه ها از ما گفتن بود با این حرفش هجوم خون به صورتمو احساس کردم دیدم قهقهه اراد رفت بالا و منو محکم تر

بؽلش گرفت

اراد:چرا لپات گل انداخت خوشگل من

طناز:دیگه از این حرفا نزن خب؟

اراد:چشم بعم پیشونیمو بوسید

اراد:حالت خوبه دیگه تب نداری گلوت که درد نمیکنه؟

طناز:اره خوبم دیدم میخواد بخوابه

طناز:بزار من برم پایین صبحونه رو اماده کنم تو هم بخواب

اراد:مگه اکرم خانوم نیست تو بری اماده کنی چون میدونستم املت دوست داره گفتم

طناز:چرا هست ولی از اون املت خوشمزه ها بلد نیست درست کنه ول کن بزار برم که دستاش شل شد ای شکمو

اراد: برو فقط زیاد درست کن هااااااا خندیدم بلند شدم رفتم دست و صورتمو شستم رفتیم پایین به اکرم حانوم گفتم به مش

رمضون بگه بره نون سنگک بخره بیاره منم املت اماده کردم رفتم بالا تا اراد بیدار کنم همین که رفتم بالا صدای در اومد

و خبر از اومدن مش رمضون میداد رفتم تو اتاقمون که دیدم اراد تو خواب عمیقیه


romangram.com | @romangram_com