#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_143
اراد:شب تو هم بخیر بعد ارام رفت تو اتاقش منم رفتم تو اتاق خودمون طناز امروز خیلی خوش حال بودم چون فهمیدم تو
چند مدت حسم یه طرؾ نیست و طناز هم منو دوست داره رفتم کنارش دراز کشیدم و اینبار دیگه گرفتمش بؽلم و تونستم
بعد از چند مدت با ارامش بخوابم
"از زبان طناز"
با احساس گرمای زیاد و احساس خفگی از خواب بیدار شدم خواستم تکون بخورم که دیدم یه جفت دست مردونه دور کمرم
حلقه شده خواستم جیػ بکشم که یه حلقه اشنا دیدم اِ این که حلقه اراد پس اینام دست های ارادن و همه ماجراهای دیشب یادم
افتاد پدرم اتابک ولی من کس دیگه ای رو پدرم میدونستم کسی که باعث کشته شدن پدرم بود ابراز علاقه اراد خیلی خوش
حال شدم که اراد هم منو دوست داره یعنی دیگه لازم نیست ازش جدا شم بازم تکون خوردم که صدای خواب الودش اومد
اراد:بخواب سرجات بچه بزار منم بخوابم
طناز:خب بزار من برم تو بخواب
اراد: مگه جات بده ؟
طناز:نه ولی کمی سفته
اراد:ای شیطون دستاشو باز کرد که من برگشتم طرفش دیدم چشماش بستس ولی یه بار باز کرد و دوباره بست
اراد:پدر سوخته اونجوری نگام نکن دلم ضعؾ میره برات یه کاری دستت میدم و قبل از اینکه طاها همه چیو بفهمه دای
romangram.com | @romangram_com