#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_140


ستاره زود پرید رفت وسلایل مورد نیاز اورد و اومد و به طرؾ خونه ی ما حرکت کردیم حدود 21 دقیقه بعد رسیدیم اخه

زیاد فاصله نداشت خونه هامون دیدم طناز نمیتونه اون پله هارو بالا بره رو به ستاره گفتم

اراد:ستاره بزار بؽلش کنم نمیتونه اون همه پله روبالا بره

ستاره:باشه منصور تو هم هستی بیار وقتی رفتیم تو دیدم ارام یه گوشه نشسته و داره گریه میکنه و اکرم خانوم پیشش

نشسته و حتی متوجه حضور ما نشدن

اراد:چه خبره این جا؟ که برگشتن طرفم با دیدن طناز تو بؽلم ترسیدن

اکرم :خاک به سرم اقا خانوم چشون شده؟

ارام:داداش زن داداش چش شده؟

اراد:وایسین الان برمیگردم توهم منصور هستی ببر اتاق سابقم زن داداش بیا بریم بالا بعد از این که رفتیم بالا طناز

گذاشتم رو تخت و شال و مانتوش در اوردم و رو به ستاره گفتم

اراد:چند دقیقه ای برمیگردم زن داداش

ستاره:برو راحت باش بیرون رفتم و رفتم پایین منصور هنوز نیومده بود پایین ارام با گریه پرید بؽلم منم بؽلش کردم

اراد:چیه قربونت برم چرا داری گریه میکنی؟


romangram.com | @romangram_com