#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_139
اراد:زن داداش برو پیش طناز اونم رفت و منصور اومد پیشم
هستی:شلام عمویی وقتی هستیرو دیدم بؽلش کردم واز خدا خواستم یه بچه شیرین هم به ما بده دختر و پسرش فرق نداره
یه بچه از وجود طناز
اراد:سلام قربونت برم خوبی عمو جون ؟
هستی:اوهوم عمو اون زن کیه ؟
اراد:اون زن عمو دیگه که با صدای ستاره رفتم پیشش
ستاره:اقا اراد؟
اراد:بله ؟
ستاره:کمی تب داره بریم خونه ما یه دارویی چیزی بهش بدم
اراد:نه بریم از خونتون وسایلاتون بردارید بریم خونه ما ارام خونه تنهاست.
ستاره:باشه س بیاین کنک ببریمش ماشین خودمون رفتم و از کمر طناز گرفتم و بردیمش تو ماشین منصور اینا و پتو رو
کشیدیم روش چون داشت میلرزید ستاره نشست کنارش منم هستی بؽل کردم و نشستم جبو و هی برمیگشتم و به عقب ناگه
میکردم که با حرؾ منصور به جلو برگشتم
منصور:چیزی نیست داداش نگران نباش ستاره میفهمی داره چیکار میکنه که بعد از 01 دقیقه رسیدیم خونه منصور اینا و
romangram.com | @romangram_com