#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_129
اراد:باشه
طناز:ببخشید مدتی وظایفمو درست انجام ندادم از حرفش ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم فقط به طرؾ حموم رفتم وقتی
رفتم تو جلوی در گفتم
اراد:زود اماده شو از حموم در اومدم میریم وقتی از حموم اومدم بیرون دیدم حاضر و اماده منتظر منه و سرتا پا مشکی
پوشیده منم لباس سیاه پوشیدم و رو بهش گفتم
اراد:بریم فقط هوا سزده اون بافتتم بردار اونم برداشت و پشت سر م اومد سوار ماشین شدیم بدون هیچ حرفی تا بهش زهرا
رفتیم وقتی رسیدیم گلایی که خریده بودیم طناز نصفشو پرپر کرد رو قبر مادرش و بؽضش ترکید منم یه فاتحه براش
خوندم و همون جا وایسادم تا طناز خودشو خالی کنه حدود یه ساعتی بود که اونجا بودیم و کسی هم نبود
اراد:بسه طناز هوا تاریک شد و سوز بدی میاد بلند شو بریم اشکاشو پاک کرد
طناز:قبر پدر و مادرت کجان؟ چشمام گرد شد
اراد:میخوای چیکار؟
طناز:میخوام فاتحه بدم رفتم دستشو گرفتم به بهانه تاریک بودن )اره جون خودم( و به طرؾ قبر پدرو مادرم که کنار هم
دفن شدن رفتیم همین که رسیدم بؽض راه گلومو بست ولی من بیست ساله گریه نکردم طناز نشست و گلای باقی مونده رو
رو سنگ قبر اونا پرپر کرد یه نیم ساعتی هم اونجا بودیم که طناز بلند شد و به طرؾ ماشین حرکت کردیم وقتی سوار
romangram.com | @romangram_com