#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_124


رو قفسه سینش و نمیتونه نفس بکشه با عجله رفتم جلو و نگران گفتم

اراد:نفس بکش طناز نفس بکش ولی اون داشت کبود تر میشد

اراد:نفس بکش لعنتی میزنمتا طناز به خدا میزنم هاااا دیدم فایده ای نداره که با سیلی که بهش زدم گریش شروع شد

گرفتمش تو بؽلم اونم سرشو گذاشت رو سینم و زجه زد که ارام اومد تو اتاق انگشت اشارمو گذاشتم رو دماؼم و به نشونه

سکوت نشون دادم با سر پرسید چیشده که با سر جواب دادم هیچی و اشاره کردم بره اونم رفت پرسیدم

اراد:نمیخوای بگی چیشده؟

طناز:اراد مامانم ،مامانم که دوباره گریش گرفت بیشتر به خودم فشارش دادم

اراد:باشه دیگه هیچی نگو

طناز:منو میری پیشش

اراد:معلومه که میبرم فردا میریم باشه

طناز:باشه

اراد:حالا سعی کن بخوابی بی حال تو بؽلم بود و من دوست نداشتم از بؽلم بیرون بره که وقتی نفسای منظمش دیدم فهمیدم

خوابش برده گذاشتمش رو تخت و رفتم لب پنجره اگه از ش بخوام بمونه پیشم و ابراز علاقه کنم ولی اون دست رد به سینه


romangram.com | @romangram_com