#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_122
اراد:هستم و با همه خداحافظی کردم و با طناز از خونشون اومدیم بیرون طناز کلا تو شک بود وقتی رسیدیم خونه بازم
بهش ارامبخش زدم که کمی بخوابه و خودم رفتم پایین.الان چهل و پنج روز از اون موضوع میگذره کمی حالش خوب
شده تو همه مراسمات شرکت کردیم تا باور کنه دیگه مادرش نیست سر میز شام اصلا به ؼذاش دست نزد دوروز بود
مجبورش کرده بودم لباس مشکیاشو دربیاره بلند شده بره که گفتم
اراد:تا نخوری حق نداری بری
طناز:ولی میل ندارم
اراد:به زوربخور
طناز:ولی..........
اراد:ولی و اما و اگر هم نداریم میخوری یا سرم ؼذایی بزنم کدوم؟ که مجبور شد دو سه قاشق بخوره
طناز: من دیگه میرم شب بخیر ارام و من جوابشو دادیم خاله هم بعد مراسم هفتم برگشت بعد از این که ؼذا خوردیم اکرم
خانوم صدا زدم
اراد:اکرم خانوم؟
اکرم :بله اقا کاری داشتید؟
romangram.com | @romangram_com