#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_119
طناز:نه من نمیزارم مامان من نمرده طاها نمیتونست کنترلم کنه که اراد صدا کرد اراد اومد طرفم
اراد:بیا عقب طناز بیا عقب که من دست و پا میزدم که یک دفعه ای اراد منو بؽل کرد پیش اون همه ادم و سرمو گذاشت
رو سینش و اراوم تو گوشم گفت
اراد:اگه اینطوری کنی میبرمت خونه پس اروم باش که من چیزی نگفتم دایی و ساسان و سامان هم رفتن جلو و پیشونیه
مامان بوسیدن و گذاشتنش تو قبر خواستن روش خاک بریزن که من بازم جیػ کشیدم انگار جون دوباره به بدنم اومده بود
طناز:نه، نه ولم کن اراد میخوام برم پیش مامانم ولی اراد منو محکم گرفته بود
اراد:اروم باش،اروم باش عزیزم هیششش و منو محکم تر گرفت تو بؽلش و اونقدر تقلا کردم که بی حال افتادم تو بؽلش
اونم سرمو نوازش میکرد نمیدونم چیشد که دنیا جلوم تار شد و فقط صدای داد اراد و شنیدم و بس.
"از زبان اراد"
از وقتی که طناز تو بؽلم از هوش رفت با خانواده ی اونا اومدیم خونشون عکس های خانوادگشیون که همشون لبخند
میزدن رو دیوارای خونه بود داشتم به عکس اردشیر نامرد نگاه میکردم که صدای ناله طناز اومد
طناز:مامان
اراد:چیزی میخوای طناز؟
طناز: مامانمو چیزی نگفتم یعنی چیزی نداشتم که بگم همه منو مقصر میدونن خب حقم دارن مادرش وقتی فهمید چیشده
romangram.com | @romangram_com