#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_118
سامان:داداش بیا عقب زشته و دستشو کشید عقب بازم چرخیدم طرؾ طاها
طناز:سوال من جواب نداشت طاها مامان کو؟که همون لحظه صدای لا اله الا الله اومد که همه گریشون گرفت همشون
رفتن جلو من نتونستم قدم از قدم بردارم که اراد به دادم رسید که با عث شد ساسان با نفرت بیشتری به اراد زل بزنه وقتی
رفتیم جلود ارام و خاله هم پشتمون اومدن طاها با گریه رفت جلو و پارچه رو کشید که من خشکم زد این....... این که
مامان این مامان منه جیػ کشیدم
طناز:مامااااااااااااان و افتادم زمین که اراد هم سریع نشست کنارم جیػ میزدم و خودمو میزدم و اراد سعی داشت مانعم شه
که در اخر منو گرفت تو بؽلش بیحال افتادم
طناز:میخوام برم جلو تورو خدا ولم کن
اراد:باشه بلند شو زود رفتم جلو نشستم کناره جنازه مامان طاها با گریه پیشونیشو بوسید منم فقط داشتم با مامان حرؾ
میزدم
طناز:مامان؟مامانی؟ مامان جونم باهام قهری؟ چرا جواب نمیدی؟مامان تورو خدا جواب بده ترو خدا داشتم گونه مامان
لمس میکردم که طاها اومد طرفم
طاها: بلند شو ابجی باید مامان خاک کنیم که جیػ من رفت هوا
romangram.com | @romangram_com