#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_112


طناز:دوش اب گرم بگیری یادن تره

اراد:باشه )رفتار اراد بیشتر اوقات خیلی خوبه اگه دست رو ؼیرتش نزاری و اون به عکس پدر و مادرش نگاه نکنه خیلی

مهربون درسته خیلی مؽروره ولی تو رفتاراش نشون میده و من هر روز بیشر از دیروز عاشقش میشم و ای خیلی بده

چون میدونم این وابستگی کار دستم میده و قطره اشکی از چشمم سر خورد افتاد پایین که از چشم اراد دور نموند اَه لعنتی

با اخمای در هم رفته پرسید

اراد:چرا داری گریه میکنی طناز؟

طناز:هیچی که دیدم به عقب کشیده شدم اراد داشت با اخم نگام میکرد

اراد:میگم چی شده ؟ چرا داری گریه میکنی؟ خاله و ارام چیزی گفتن ؟ سرمو به نشونه نه تکون دادم که کلافه گفت

اراد:پس چی شده؟ دیگه نتونستم خودمو نگه دارم با داد گفتم

طناز:دلم واسه خانوادم تنگ شده دلم واسه ؼرؼرای مامانم تنگ شده دلم برای حمایت های برادرم تنگ شده دلم واسه

عروسک گفتن های بابام تنگ شده حالا فهمیدی چرا گریه میکنم ؟ که اراد با یه لحن مهربونی که من عاشق خودش میکرد

گفت

اراد:خب خودت خواستی؟ به ازای ازادی برادرت خودت خواستی نخواستی؟


romangram.com | @romangram_com