#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_110


اراد:سلام وروجک

ارام:اُه اُه صدارو باش به اندازه کافی صدای خودت کلفته الان بد تر شده داداش همه خندیدیم به این حرفش خاله هم از

سرو صدای ما بیدار شده بود اونا نشستن پیش اراد منم رفتم اشپزخونه وسایل سوپ اماده کرده بودمگذاشتم بپزه ویه لیوان

شیر داغ کردم بردم بالا وقتی رسیدم ارام گفت

ارام:زن داداش دیگه لوسش نکن مرد به این گندگی رو

خاله:ای ورپریده چیکار داری تو شوهرشه بعدم رو کرد به من وگفت

خاله:شیر مادرت حلالت باشه دخترم منم لبخندی زدم و تشکر کردم و رو به اراد کرد و گفت

خاله:خوب زنی گیرت اومده اراد از وقتی بیهوش اوردیمت بالا سرو جمع یک دقیقه هم چشم رو هم نزاشته پاشوییت کرد

و کاری کرد که تبت بیا پایین حالا هم واست شیر اورده اراد با قدرشناسی نگام کرد لیوان شیرو بهش دادم اونم خورد و

داد دستم

طناز:برات سوپ درست کردم کمی بخواب اماده شد برات میارم تا بخوری اونم قبول کرد خاله و ارام هم بلند شدن رفتن

بیرون و اراد هم دراز کشید و زود خوابش برد منم پتو ورکشیدم روش رفتم پایین صبحانه رو اماده کردم و خوردیم ساعت

حدودای ده بود که سوپ کشیدم بردم بالا دیدم همون جوری که خوابیده بود خوابیده یه سانتی متر هم تکون نخورده رفتم


romangram.com | @romangram_com