#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_109

فرستادمشون رفتن بعد از این که پاشوییش کردم دستمالو خیس کردم گذاشتم رو پیشونیش و همه جای صورتشو و گردنشو

و قفسه سینشو کشیدم اراد هم ناله میکرد و هذیون میگفت از همشون فقط یه جمله فهمیدم )منو ببخش( فقط همین عرق از

سر رو صورت اراد میریخت و منم هی پاکشون میکردم که یه دفعه چیشد که انگشتامو کردم لای موهاش و سرشو نوازش

کردم موهاش خیلی نرم بود حدود دوساعتی گذشته بود که ناله کردن های اراد تموم شده بود که صدای اذان اومد نمیدونم

یه ارامش عجیبی پیدا کردم و برای سلامتی اراد وضو گرفتم ودو رکعت نماز صبح خوندم داشتم شالمو از سرم باز

میکردم که صدای اراد اومد )اخ الهی قربونت برم صداش گرفته(

اراد:اب بعدم به سرفه افتاد سریع رفتم پایین که براش اب ببرم وقتی رفتم تو اتاق دیدم داره سعی میکنه بشینه کمکش کردم

و اب دادم یه نفس سر کشید لیوان گذاشتم عسلی کنار تخت

طناز:بهتری؟

اراد:خوبم هنوز لحنش دلخور بود خب اجازه ندا براش توضیح بدم منم سر حرفو باز نکردم دیدم در زده ششد و صدای

ارام اومد

ارام:زن داداش

طناز:بیا تو ارام اراد بیدار شده اونم در باز کرد و اومد تو و با لبخند گفت

ارام:سلام داداش خوش خواب خودم که اراد لبخند کم جونی زد و گفت

romangram.com | @romangram_com