#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_107

اراد:دفعه اخرت باشه با اون دهن کثیفت اسم مادر منو میاری فهمیدی؟ سرمو تکون دادم اونم بلند شد کتشو برداشت وبدون

برداشتن سوئیچ رفت بیرون بارونم داشت میبارید تو اتاق داشتم گریه میکردم که خاله اومد تو اتاق

خاله:طناز دخترم چی شده؟ چرا این ریختی شدی؟ دعواتون شد؟ به زور لبخندی زدم و گفتم

طناز:چیزی نیست خاله جون دعوای زن و شوهری پیش میاد دیگه )اره جون خودم کم مونده بود خاک بر سرت کنه پسره

احمق از چیزی خبر نداره اون وقت داره قضاوت میکنه من اخه از چیه تو خوشم اومده خدا عالمه؟( ساعت 1 نصفه شب

بود ولی از اراد خبری نبود هممون نگران بودیم ارام هر چند دقبقه یه بار شمارشو میگرفت که صدای اون زن رو مخمون

بود فضای خونه خفه بود به خاطره همین رفتم بیرون که خاله گفت

خاله:طناز دخترم بارون میاد نرو

طناز:الان برمیگردم خاله جون رفتم تو حیاط که یه دفعه ای لرز کردم خواستم برگردم برم تو که صدای افتادن چیزی رو

شنیدم یا خدا این چی بود دیگه از کنار در ورودی میومد جلوتر رفتم جسمی دیدم فک کردم خرسی چیزیه ولی وقتی دقت

کردم دیدم اراد جیػ کشیدم که خودمم ترسیدم

طناز:اراااااااااااد و به طرفش دویدم همه لباساش خیس بود و بی حال افتاده بود دیگه کنترل اشکام دست خودم نبود رفتم

کنارش

طناز:اراد چی شده؟دیدم بی حال نگام کرد و یه دفعه ای افتاد تو بؽلم که اتیش گرفتم دستمو گذاشتم رو پیشونیش داغ داغ

romangram.com | @romangram_com