#قرار_ما_انتقام_بود_نه_عشق__پارت_102
میخوردم ویه قاشق به اراد میدادم انگار باهم عهد کرده بودیم دیگه باهم خوب رفتار کنیم رسیدیم ویلا از سر و صورت
اراد خستگی میبارید وقتی رسیدیم از خوشگلی ویلا دهنم باز موند درسته ویلای ماهم خوشگل بود و هم بزرگ ولی به
بزرگی اینجا نمیرسید
خاله:اخ خسته شدم کاش میگفتیم اکرم خانوم هم بیاد الان چی بخوریم؟
طناز:تا شما یکم بخوابید من و ارام ؼذا درست میکنیم که ارام با تعجب گفت
ارام:من؟
طناز:بله شما نمیشه که شوهرت همش نیمرو بخوره
ارام:خب میتونه از بیرون سفارش بده یاهم خدمتکار بگیره من چیار کنم؟ یه چشم ؼره بهش رفتم که بلند شد وایساد
اراد:لازم نیست کل کل کنید زنگ میزنم ؼذا بیارن
طناز:اراد جان شما برو بخواب میایم بیدارت میکنیم
اراد:من میخواستم شما خسته نشین وگرنه ؼذای خونه کجا و ؼذای بیرون کجا؟ و رفت بالا من و ارام هم باهم رفتیم
اشپزخونه و استانبلی گذاشتیم با سالاد شیرازی و ماست خیار که ارام گفت
ارام:تو برو شوهر جونت بیدار کن
romangram.com | @romangram_com