#قهوه_تلخ_پارت_96


_مادر من گفتم که هوا خوبه من هیچیم نمی شه.

اخمی کرد وگفت:تو فقط به حرف دلت گوش میدی نه من.

از اتاق بیرون شد بعد از اینکه لباس پوشیدم از اتاقم بیرون شدم ،مامان مشغول بافندگی بود ومتوجه ی من نشداز پشت سر چشمایش را بستم با صدای بلند گفت:دست ها تو بردار سرده.

لبخندی زدم وگفتم:قهری؟

جوابی نداد روبه رویش نشستم وسرم را روی پاهایش گذاشتم .دست نوازشگرش را روی سرم کشیدم وبا صدای دلسوز مادرانه اش گفت:شیرین جان مامان سرما می خوری گلم .

سرم را بلند کردم وگفتم:عزیزم نگران من نباش سرما نمیخورم الان بخند .

مامان بعد از چند دقیقه لبخندی زد وگفت:خودت رو گرم نگه داری شیرین جان.

_چشم مامان.

از مامان خداحافظی کردم واز خونه بیرون شدم،هوا سرد بود وباد سردی می وزید آرام اما دلنشین .به یاد بچگی هام روی موزایک ها لی لی بازی کردم وسرم رو بلند کردم به ابرهای سیاه خیره شدم.مامان در خونه رو باز کرد وگفت:هنوز نرفتی؟

_الان میرم.

از حیاط بیرون شدم وبه سمت پارک سرزمین نوشته هایم رفتم.دست هایم رو توی جیبم کردم تا گرم شه وقدم هایم را پرشتاب برداشتم که مبادا سرما را احساس کنم.

هوا سرد بود وپارک مثل قبلاً شلوغ نبود بخصوص اول صبح که فقط تعدادی ورزش می کردن .دستمالی از جیبم در آوردم وصندلی را پاک کردم. کیفم را گذاشتم وبه سمت برگ های زیر درخت که پشت سرم بود رفتم.روی برگ ها قدم زدم بعد از چند دقیقه نگاهم را سوق دادم به سمت صندلی .دست هایش را زیر چونه ی گردش گذاشته بود وبدون اینکه پلک بزند به من نگاه می کرد.به طرفش رفتم اما انگار روحش آنجا نبود ،توی فکر وخیال بود از نگاهش می شد فهمید لحظه ای نگاهش کردم :سلام صبحتون بخیر،حالتون خوبه؟

جوابی نداد خوب نگاهش کردم اینبار کمی بلندتر گفتم:سلام آقای شمس.

دستش را زیر چونه اش برداشت ونگاهی کرد واز جایش بلند شد.پرده ی اشک توی چشمایش جلوه نمایی می کرد و درون صدایش غمی نهفته بود.نگاهی کرد وگفت:سلام ،شرمنده من اصلا حواسم نبود.

لبخندی زدم وگفتم:دشمنتون شرمنده.

romangram.com | @romangram_com