#قهوه_تلخ_پارت_93


لبخندی زدم وگفتم:چیه دلیل خوشحالیش؟

سلین نگاهم کرد گفت:یعنی نفهمیدی!

سوده که کنارم ایستاده بود دستم رو کشید وگفت:دلیل خوشحالی منه تویی شیرین جون.

با حرفش خوشحال شدم نشستم وبغلش گرفتم:منم خوشحالم که تو رو دارم،ممنون که هستی.

بابا لبخندی روی لبش بود گفت:شیرین من باعث خوشحالی همگی است هر تلخی رو شیرین می کنه.

مامان که کنار بابا نشسته بود گفت:فقط یه مشکل داره،اینکه به حرف کسی گوش نمیده وفقط حرف خودش براش مهمه.

اخمی کردم وگفتم:مامان...

سلین وسط حرفم پرید وگفت:شما که دیگه از بچگی شیرین رو می شناسید هر چی بخواد انجام میده چه خوب چه بد وهیچ وقتم خودش رو شکست خورده نشون نمیده.

آقا محسن دست زد وگفت:آفرین به شیرین خانم.

لبخندی زدم وبه طرف مبلی که کنار دیوار بود رفتم نشستم.سلین نگاهی کرد وگفت:امیرسام چیکار داشت؟

_با من کار داشت.

_خب می دونم که با تو کار داشت می گم چیکارت داشت؟

لبخندی زدم وگفتم:این رازه.

آقا محسن خندید وگفت:من می دونم چیکار داشت.

سلین گوشه چشمی نگاهی کرد به محسن وگفت:تو که همه چی رو می دونی.

romangram.com | @romangram_com