#قهوه_تلخ_پارت_9


_بله همیشه میرم،نه چرا حوصله م سر بره،هر روز تازگی خاصی داره وغیرتکراری.

بابا ،باصدای بلند گفت ;احسنت به شیرینم،درست می گه پارک رفتن شیرین ،کاری که تکراری نیست و هر روز تازگی خاص خودش رو داره.

خب تعریف کن امروز چیکار کردی.

دست های گرمش رو از پشت دور کمرم گذاشت،باصدای گرم ولطیفش گفت:شیرین جان نمی خوای تعریف کنی ؟

خودم رو کمی به بابا نزدیک کردم ولبخندی به صورتش زدم:یک پسره چند روزه متوجه شدم میاد پارک ولی با هیچکس حرف نمی زنه ساعت ها روی صندلی می شینه وچهره اش خیلی غمگین به نظر میاد ،خیلی دلم می خواد بدونم مشکلش چیه ،ولی حیف که اصلا حرف نمی زنه باهام.امروز بگم چیکار کردم؟

بابا نگاهی کرد وبا تعجب گفت:چیکار کردی!

_دیدم سرش پایینه ،سنگ انداختم طرفش .ولی وقتی فهمید منم، اومد کلی حرف گفت.

هنوز درحال حرف زدن بودم که مامان با اخم گفت:تو چیکار به پسر مردم داری؟خجالت نمی کشی از این مسخره بازی هات؟

شهین باصدای بلند گفت:شماها پرروش کردین.چهارسال رفت دانشگاه درس خوند که الان بره به پسرها سنگ بزنه؟

سلین لبخندی زد وگفت:صددرصد ،وگرنه تو دخنری بشین توی خونه ،یا اینکه بگرد کار پیدا کن برو سرکار به جای این مسخره بازی ها.

مامان نگاهی به بابا کرد وگفت:تو از روز اول لوسش کردی.

سوده رو از بغلم پایین گذاشتم وبا بغض گفتم:چرا شما حسودیتون می شه؟من پارک برم یا نرم به شماها ربطی نداره.

اشک از گوشه ی چشمم چکید با انگشتم اشکهام رو پاک کردم.

بابا،دستم رو کشید به طرفش وگفت:شیرین از نظر من دختر نیست یک پسره،من هیچ دلیلی نمی بینم که مخالفت کنم شیرین نره پارک.

دستم رو ،از توی دست بابا کشیدم وبه طرف اتاقم دویدم،دیگه تحمل شنیدن حرف هاشون رو نداشتم.

romangram.com | @romangram_com