#قهوه_تلخ_پارت_10
تقی به در خورد ،سرم رو بلند کردم با صدای گرفته وغمگین گفتم:بفرما...
با دیدن چهره ی بابا،بلند شدم نشستم ولبخندی به صورتش زدم،بابا ،لبخندی زدوگفت:از حرف های مامانت وآبجی هات ناراحت که نشدی؟
با صدای بچگانه گفتم :نه ،چرا ناراحت شم مهم شمایین که درکم می کنید وبا حرف هاتون بهم روحیه میدین،نه بقیه که فازشون منفیه وآدم رو ناامید می کنن.بابا خندیدوگفت:قربون تو بشم دخترم که اینقدر زرنگی.
بابا،همیشه با حرف هاش بهم بال وپر میده،بیشتر از بقیه درکم می کنه .
نگاهی به صندلی که کنار درخت بود کردم،اون نبود نشستم روی صندلی ومنتظر اومدنش ،یک ساعتی گذشت خبری ازش نبود.یعنی ازم ناراحت شده چرا نیومده!اونکه هر روز روی این صندلی نشسته بود.وای فکر کنم ناراحت شده از من !دیروز نباید اونجوری برخورد می کردم.شایدم مزاحم خلوتش شدم.
از روی صندلی بلند شدم رفتم دورواطراف رو گشتم شاید اون آدم ناشناس رو پیدا کنم اما بی فایده بود آب شده بود رفته بود توی زمین،از هرکس می پرسیدم یک آقا با این مشخصات می شناسین ؟می گفتن نه...
به خودم کم کم داشتم شک می کردم!آخه اون کی بود که هیچیکس توی پارک نمیشناسدش وندیده،ظاهرا فقط من دیدمش.با کف دستم زدم روی پیشونیم لعنت به من ...آخه اگه دیروز مزاحم خلوتش نمی شدم اونم غیبش نمی زد.یک مظلومیت خاصی توی صورتش بود از چشاش می شد غم رو خوند .کاش می دونستم چه مرگشه،چرا ازم فرار می کرد؟چرا نگفت اسمش چیه؟
کلی فکروخیال ،بی جواب موندن سوالهاتم .یه حسی بهم می گه اون نیاز به کمک داره باید کمکش کنی.
دستم رو جلوی صورتم آوردم نگاهی به صحفه ی صورتی ساعتم کردم ساعت راس رفتن به خونه بود ،وسایلم رو جمع کردم و راهی خونه شدم.
گوشیم رو از جیبم در آوردم نت گوشیم،روشن کردم ،اوووه چه پیامی.
سلین:سلام ،شیرین کجایی دختر ؟چرا آنلاین نیستی بی خیال گوشی شدی درگیر رمان جدیدی؟؟؟
قدم هام رو آهسته برداشتم تا جواب آبجی سلین رو بدم.متوجه ی صدای بوق ماشین شدم سرم رو بلند کردم .امیرسام بود لبخندی زدوگفت:خاله جونی بپربالا برسونمت.
نگاهم رو به چشمای سبز امیرسام دوختم وبالحن جدی گفتم:سلام تو خوردی امیریل خاله؟(از بچگی عادت داشتم به امیرسام ،امیریل بگم لجش رو دربیارم).امیرسام حالت جدی به خودش گرفت وگفت:شیرین جان ،من امیرسامم نه امیریل.
_حالا هرچی برامن هنوز همون امیریل فسقلی هستی.
_نمی خواهی سوار شی شیرین؟؟
romangram.com | @romangram_com