#قهوه_تلخ_پارت_89
با تعجب گفتم:چرا این رو می پرسی!
_هیچی فقط یه سوال بود .
_آره به نظرم آدم خوبیه.
امیرسام لبخندی زد وگفت:چون خودت خوبی خاله جون.
_ممنون عزیزم.
_خب من برم تا بابا زنگ نزده،خدانگهدار.
امیرسام رفت ومن اومدم داخل حیاط ،کنار حوض نشستم ودستم رو بغلم کردم وسرم رو پایین کردم .
صدای مامان توی گوشم طنین انداز شد:بیا توی خونه بیرون سرده شیرین.
سرم را بلند کردم :باشه الان میام.
رفتم داخل اتاقم در رو بستم و روی تخت نرمم چنبره زدم.اتاق تاریک بود،چشمایم را بستم وتوی اوج فکر وخیال فرو رفتم،افکاری که ذهن خاموشم را روشن می کرد وافکار ازم گسسته ام را به هم دیگر متصل می کرد و ریشه وبرگ می داد.احساس می کردم کنار دریا هستم و روی ماسه های ریز دارم قدم می زنم .باد سردی می وزید ودست نوازش بر روی گیسوانم می کشید با صدای باد کمند گیسوان مشکیم به رقص در می آمد وبه چپ و راست پیچ وتاب می خوردن.
من می رقصم من باصدای ساز در هوا می چرخم من ازادم پرند ه ی بی باکم از هیچ کسی بیمی ندارم من باصدای ساز برای یارم ناز می فروشم دل یارم را به اوج می رسانم به جای که خلوتگاه من واو باشد شاهد پرواز ما مهم نیست من با او کجا باشم درچنگان شاهینی یا در جنگلی تنهابا بالی شکسته با او هرجا باشم برایم از بهشت زیبا تر ومرحم تمام درد هایم هست.
ناگهان با صدای مامان رشته ی افکارم ازم گسست وچشمایم را باز کردم درحالی که به سقف اتاق خیره شده بودم،چند قدمی نزدیک آمد وگفت:امشب برای شام خونه سلین دعوتیم زود باش آماده شو که بعدش نگی چرا زودتر بهم نگفتی.
نگاهم را به سمت مامان سوق دادم وگفتم:من نمیرم شما برید خوش بگذره بهتون.
مامان اخمی کرد وگفت:چی که نمیرم یعنی چی؟
بلند شدم وگوشه ی تخت نشستم درحالی که موهایم را داشتم جم وجور می کردم گفتم:همین که گفتم من نمی رم.
romangram.com | @romangram_com