#قهوه_تلخ_پارت_88


خندیدم وگفتم:تو می تونی.

_بله من می تونم پس چی دست کمم گرفتی من خواهرزاده ی توهم.

مامان خندید وگفت:وای خدانکنه مثل شیرین باشی سر دو روز دختره رو دیوونه می کنی.

با صدای اخمو گفتم:وای مامان یعنی مت اونقد بدم .

_بد نیستی ولی بچه ای.

امیرسام خندید گفت:احسنت به عزیزجون خوبم گل گفتین.

چشمایم را درشت کردم وگفتم:باهات قهرم.

_الهی خاله جون قهر نکن.

بابا گفت:بخورین چای تون رو اینقد حرف نزنید.

بعد اینکه چای خوردیم امیرسام بلندشد وگفت:من دیگه باید برم.

تا دم حیاط باهاش رفتم نگاهی کرد وگفت:شیرین؟

_جان بگو.

_شیرین اون پسره ...

_کدوم پسره؟

_فرهاد رو می گم به نظرت آدم خوبیه؟

romangram.com | @romangram_com